پس از يازده سپتامبر 2001، سازمانهاي اطلاعاتي آمريكا متوجه شدند كه در عرصه «اطلاعات انساني»[1] دچار نقصان جدي هستند. هنگامي كه آمريكا به عراق حمله كرد، در زمينه دسترسي به مترجمان عربي با مشكلات بسياري مواجه شد. كتاب حاضر قصد دارد موضوع امنيت انساني را موشكافي كند. اطلاعات انساني از دهه 1970 به بعد در آمريكا مورد بيمهري قرار گرفت و اين كشور روندي از جايگزيني فناوري به جاي تفكر را در دستور كار خود قرار داد. نويسنده كتاب معتقد است اشخاص دخيل در امر ضداطلاعات، امنيت، تحليل و ارائه محصولات اطلاعاتي در تعريف اطلاعات انساني ميگنجند. ايالات متحده طي چند دهه گذشته اطلاعات انساني پنهان خود را نابود كرده است و با غفلت از ضد اطلاعات و امنيت، حتي اهميت چنداني براي اطلاعات منابع باز[2] نيز قائل نبوده است. امروزه با قاطعيت ميتوان اظهار داشت كه تنها رئيس جمهور ايالات متحده از محصولات اطلاعاتي براي تصميمگيريها استفاده ميكند و ديگر اعضاي كابينه و كنگره هيچ حياتي در زمينه تصميمگيري از سوي جامعه اطلاعاتي اين كشور دريافت نميكنند. اين در حالي است كه بودجه سالانه جامعه اطلاعاتي آمريكا 75 ميليارد دلار است. نويسنده معتقد است كه ايالات متحده بايد توجه بيشتري به اطلاعات انساني داشته باشد و تقويت اين جنبه از اطلاعات را سرلوحه كار خود قرار دهد. نويسنده بيان ميدارد كه دولت ايالات متحده بايد با تدوين يك استراتژي منسجم به تمامي تهديدات فراروي بشريت ايالات متحده توجه كند و اين توجه و تمركز به مسير راهنماي حركت دولت تبديل شود. نويسنده بيان ميدارد كه اطلاعات بدون استراتژي و بدون حكمراني مناسب به نتايج مناسبي دست نخواهد يافت و بودجه كشور به هدر خواهد رفت. نويسنده كتاب معتقد است كه دولت آمريكا ذاتاً ناتوان و غيرمنسجم است. هم اكنون دولت ايالات متحده هشت تهديد از ده تهديد موجود عليه بشريت را ناديده ميانگارد: 1- فقر 2- بيماريهاي مسري 3- تخريب محيط زيست 4- مناقشات بين دولتي 5- جنگ داخلي 6- نسل كشي 7- بيرحميها و شقاوتهاي مختلف 8- گسترش [تسليحات كشتار جمعي] 9- تروريسم 10- جنايات فراملي وزارتخانههاي ايالات متحده هيچ گزارش اطلاعاتي قابل توجهي از جامعه اطلاعاتي اين كشور دريافت نميكنند و از سوي ديگر ريي جمهور آمريكا در اين سيستم ناكارآمد گرفتار شده است. نهادهاي مختلف دولت آمريكا نميتوانند كارآيي خاصي داشته باشند زيرا مردم ايالات متحده از وظايف مدني خود غفلت كرده و همه چيز را به دولت سپردهاند. نويسنده از تلاشهاي خود براي اصلاح جامعه اطلاعاتي آمريكا صحبت ميكند و سه برهه را در اين حوزه پس از سال 1947 شناسايي ميكند. برهه اول شامل جنگهاي مخفي و عملياتهاي پنهان بود كه با محكوم شدن آمريكا در دادگاه بينالمللي لاهه در سال 1986 به خاطر مينگذاري در بنادر نيكاراگوئه به پايان رسيد. برهه دوم يعني برهه تحليل استراتژيك در جنگ ويتنام با دشواري جدي مواجه شد و فعاليتهاي سازمان سيا به شدت سياسي شد. نويسنده معتقد است كه ما اكنون در پايان برهه دوم هستيم و به برهه سوم وارد ميشويم كه دوران كشورهاي هوشمند[3] است. در اين دوران، تمامي افراد به اطلاعات در تمامي زبانها و تمامي زمانها دسترسي دارند. نويسنده بيان ميدارد كه آمريكا در برهه جديد بايد به جهتدهي دوباره به اطلاعات ملي و دفاعي خود بپردازد و اين كار را بايد با اطلاعات انساني آغاز كند. كتاب حاضر به صورت جزوه تكنگاري نوشته شده است و فصلبندي مشخصي مانند كتاب ندارد و مباحث مختلف مربوط به احياي اطلاعات انساني را به صورت متوالي بيان كرده است. طبق نظريه نويسنده، بهترين دفاع هر كشوري در دوران كنوني وجود شهروندان آگاه است. ارتقاي انسانيت به عنوان هدفي والا تعريف شده و اطلاعات انساني به عنوان بنيان آن در نظر گرفته ميشود. در بخش بعدي اين تك نگاري به بهرهگيري رئيس جمهوري از اطلاعات انساني توجه شده است. نويسنده بيان ميكند كه در سال 1994، خاتمه پارادايم خطي[4] اطلاعات را پيشبيني كرده و شروع پارادايم لوزي[5] اطلاعات را مفهومسازي كرده بود. پارادايم لوزي: مصرف كننده جمع كننده تحليلگر منبع پارادايم خطي: مصرف كننده تــــحليلگر جـمع كـننده مـــــــنـبع نويسنده بيان ميكند كه پارادايم خطي يا فرآيند خطي اطلاعات امروزه در سيستم اطلاعاتي ايالات متحده در جريان است و يك گزارش اطلاعاتي روزانه در اختيار رئيس جمهور قرار ميگيرد. اطلاعات در طول روز در كنار و همراه رئيس جمهور نيست اما در فرآيند لوزي، اطلاعات هميشه همراه فرد تصميمگيرنده - به عنوان مثال، رئيس جمهور- است. در ادامه مباحث كتاب به چگونگي ارائه اطلاعات به وزرا نيز اشاره شده است. نويسنده همچنين به ناكامي اطلاعات انساني نيز اشاره ميكند. ماكس وبر[6] به جهت تئوري بوروكراسي كه سيستمي براي كنترل افراد و به ويژه سيستمها است. اگر بخواهيم نظريه او را در مورد فضاي دانشگاهي به كار بگيريم، بايد نتيجهگيري كنيم كه تخصص به جداسازي و جداسازي نيز نهايتاً به حماقت منتهي خواهد شد. به بيان ديگر، كل دانش بشري به سمت تقليلگرايي سوق خواهد يافت و در نتيجه به جايي خواهيم رسيد كه هيچ كس تصويري كلي از وضعيت موجود نخواهد داشت. اگر چنين مدلهايي به كار گرفته شود، اطلاعات انساني با شكست مواجه خواهد شد. اطلاعات انساني به مثابه قلب، روح و مغز اطلاعات در قرن بيست و يكم خواهد بود؛ اطلاعات انساني در سطح استراتژيك به دولتها يا مردمان هوشمند و مغز جهاني مربوط خواهد بود و در سطح عملياتي نيز بر تقسيم اطلاعات چند مليتي براي دستيابي به اهداف، متمركز خواهد شد. اما اطلاعات انساني در سطح تاكتيكي به وزير صفحه شطرنج اطلاعات بدل خواهد شد كه از شاه – منظور افراد تصميم گيرنده است- حمايت خواهد كرد. نويسنده معتقد است كه اطلاعات انساني نبايد تحالشعاع اطلاعات فني قرار بگيرد بلكه بايد اطلاعات فني مانند اطلاعات علائم، اطلاعات تصاوير و اطلاعات اندازهگيري را كنترل و هدايت نمايد. اين امر يعني كنترل و هدايت انواع ديگر اطلاعات توسط اطلاعات انساني هنگامي محقق خواهد شد كه مديران اطلاعات انساني بر سر نكته (اصل) توجه كنند: 1- آموزش و تربيت تحليلگران براي تمامي منابع اطلاعاتي 2-برقراري معيارهايي براي تمامي انواع اطلاعات و كاهش بودجههاي اطلاعات فني جهت اختصاص مبالغ بيشتر به آموزش پرسنل اطلاعات انساني 3-ارائه محصولات اطلاعاتي كافي و به موقع به سياستگذاران، به گونهاي كه هيچ تصميمي بدون مبناي آگاهانه اتخاذ نگردد. بنابراين، نويسنده كتاب معتقد است كه اطلاعات فني بدون اطلاعات انساني تنها به مثابه پارازيت خواهد بود و اطلاعات انساني ميتواند نقش مهمي در حمايت از تصميمگيريهاي مقامات دولتي داشته باشد. نويسنده معتقد است كه اكنون زمان باز تعريف مفاهيم، دكترين و رويههاي اطلاعات انساني فرا رسيده است. نويسنده در ابتدا به نقش شهروندان اشاره ميكند- او متعتقد است كه اطلاعات انساني داراي پانزده عنصر است و بررسي خود در باب اين عناصر را با مفهوم «شهروند به مثابه ادراك كننده و خردورز» آغاز ميكند. او در سال 1986 پروژهاي را در دفتر فناوري اطلاعات سازمان سيا هدايت ميكرده است كه در خصوص عملياتهاي پنهان و تحليل تمامي منابع، فعال بوده است. او در اين پروژه به نقش مردم هوشمند در اطلاعات اشاره كرد و پس از حوادث يازده سپتامبر نيز اظهار داشت كه براي پيشگيري از وقوع حملات مشابه بعدي بايد شهرونداني هوشمند و آگاه تربيت كرد. او پيشنهاد ميكند كه آمريكا به مراكز جوش دهنده اطلاعات غيرطبقهبندي شده نيازمند است. او تأسيس مراكز اطلاعات شهروندي[7] را مدنظر قرار داده است كه تحت نظر گارد ملي خواهند بود. همچنين طرحي براي تحويل گوشيهاي همراه رايگان به فقرا ارائه كرده است. بحث دوم نويسنده در خصوص اطلاعات انساني تحت عنوان «سرباز به عنوان حسگر»[8] مطرح شده است. منظور از سرباز در اينجا پرسنل نظامي و غيرنظامي است كه داخل و خارج كشور براي دولت خدمت ميكنند. او پيشنهاد ميكند كه پرسنل نظامي و غيرنظامي در اين زمينهها آموزش ببينند؛ موفقيت عناصر مخفي اطلاعات انساني هنگامي تضمين خواهد شد كه بهرهبرداري كامل از عناصر غيرمخفي در دستور كار باشد. تربيت تحليلگران تمامي منابع اطلاعاتي نيز يكي ديگر از عناصر پانزدهگانه اطلاعات انساني است. اگر چه تعريف كلاسيك از اطلاعات انساني بر جمعآوري مخفي اطلاعات و اقدام پنهان تأكيد دارد، اما در جهاني كه هشتاد الي نود درصد اطلاعات، وضعيت آشكار دارند و اطلاعات مخفي در بهترين حالت چهار درصد از اطلاعات مورد نياز را تأمين ميكند، بايد تفكر دوبارهاي نمود. نويسنده كتاب معتقد است سازمان ساي و وزارت خارجه آمريكا در مورد نگرش استخدامي خود دچار اشتباه هستند و بايد نگرش درازمدتتري نسبت به جذب نيروها برگزينند. وابستگان نظامي و رابطهاي فني در قسمت ديگري از اين كتاب مورد توجه نويسنده واقع شدهاند. نويسنده به لزوم آموزش عميق زباني و ميزان سابقه فعاليت افراد در كشورهاي مورد نظر اشاره ميكند. در اين كتاب به برخي برنامههاي آموزش اطلاعات انساني نيز اشاره شده است. به مدعاي نويسنده كتاب، برنامه آموزش اطلاعات انساني بايد ماهيتي بين رشتهاي داشته باشد و تنوع چند مليتي را نيز حفظ كند. در اين كتاب به گروههاي بازپرسان و مترجمان نيز توجه ويژهاي شده است. نويسنده معتقد است كه گروههاي ديگري مانند پليس را نيز بايد وارد عرصه اطلاعات انساني كرد. واقعيت اينجاست كه آمريكاييها آمادگي چنداني براي ورود به عرصه بينالمللي نداشتهاند. در حالي كه بريتانيا از قرن گذشته داراي سازمانهاي اطلاعاتي بود و بسياري از امور مستعمرات خود را از اين طريق اداره ميكرد. آمريكا در ابتداي حيات خود وضعيتي به شدت اخلاقي داشت و حاضر نبود كه سازمانهاي اطلاعاتي داشته باشد. پيش از جنگ جهاني دوم ايالات متحده تنها در دوره جنگ، داراي سازمان اطلاعاتي بود و در دوران صلح به فعاليتهاي اطلاعاتي توجهي نميكرد. از سوي ديگر، ايالات متحده نسبت به فعاليتهاي اطلاعاتي درون كشورش نيز بسيار حساس بوده است و سازماني تحت عنوان سازمان اطلاعات داخلي نداشته است. از سوي ديگر، بريتانيا به طور مشخص داراي سازمان اطلاعات داخلي بوده است و در اين زمينه اصلاً شفاف عمل نميكند. كتابهايي از اين دست نتيجه شفافيت نسبي و نگاه تئوريك آمريكا نسبت به فعاليت اطلاعاتي است. نويسنده كتاب حاضر سعي كرده است چارچوبهاي نظري براي درك و ارتقاي اطلاعات انساني را ارائه كند. مطالب كتاب از ابهام خاصي برخوردار است و به نظر ميرسد كه ميبايست براي بهرهگيري عملي از كتاب ميبايست درك جزئيتر و تخصصيتري از مطالب كتاب داشت. مطالعه كتاب حاضر ميتواند درك نظري دستاندركاران و پژوهشگران از اطلاعات انساني را ارتقا دهد و اگر مباحث كتاب با شرايط خاص ايران تطبيق داده شود، ميتوان بهره عملي از كتاب حاضر برد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- Human Intelligence (Humint) [2]- Open Source Intelligence [3]- Smart Nations [4]- ؟؟؟ [5] - ؟؟؟ [6]- Max Weber [7]- Citizen Intelligence Center [8]- Soldier as Sensor